امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

من و وروجک هام

یک سال و دو ماهگی ❤مهراناخانوم❤

ماشالله هزار ماشالله خیییییلی شیطون و بازیگوش شدی و سرعت عملت تو خرابکاری سرعت نور در ثانیه س😂 چون سفر بودیم و مشغول فرصت نکردم ویژگی های ماه قبلو بنویسم و الان هردوماه رو باهم میگم میگن دختر هووی مامانه اما فعلا هووی داداشی شدی و هرکاری ک امیررضا انجام میده تقلید میکنی...هر اسباب بازی ک بگیره دستش میخوای..تقلید مححححض😂 تا حدی ک مثلا اگه داداشی سرفه کنه بزور ادای سرفه در میاری و باید بهت بگیم عافیت.. امیررضا سرماخورده و مدام فین میکنه و تو هم باهم فین داداشی دستمال میگیری جلو بینی و چون خبری نیست صدای فینو با دهن درمیاری و خنده ای ک همراهش داری یعنی اینکه خودتم میدونی داری تقلید میکنی و میخوای از غافله توجه مامان جا نمونی😅😂😚...
31 مرداد 1398

امیررضا و اولین آبرنگ😘

یهو ب ذهنم اومد ک ممکنه کار با ابرنگ برات جالب باشه و دوتا برا خواهر برادری خریدم مثل همیشه حدسم درست بود و خیییییییلی خوشت اومد و کلللی باهاش سرگرم شدی و جالبه ک تموم خاطرات سفر رو نقاشی میکردی مثلا با رنگ ابی دریا میکشیدی و با رنگ مشکی قایق و رنگ سبز جنگل و.. البته فقط خط خطی میکردی و براهر خطتت یه توضیح داشتی.. بعد از نقاشی تو دفترم رفتی سراغ دست و صورتت و کلی برا رنگی کردی قربون نقاشی کردنت برم خدارو شکر ک سفر سبب شد دنیات بزرگ تر شه و تخیالتت قوی تر تو این لحظه دو سال و یازده ماه داری ...
29 مرداد 1398

اولین تجربه اب بازی و استخربچه ها😚😚

خانه بازی فرشته ها استخر کودکان زده و یکروز ب طور اتفافی رفتیم و خیییلب خوشتون اومد تا قبل از سفر امیررضا از اب و خیس شدن لباس و پا و رفتن تو اب بیزار بود و تا یه ذره لباسش خیس میشد واویلا میکرد چند بارم ب بابایی گفتم بهش یاد بده بره تو اب و... اما بی تاثیر بود‌..تا اینکه خودم وارد صحنه شدم و چند باری رو باهم اب بازی کردیم و از همه بیشتر تو دریای بابلسر کلی باهم بازی کردیم و ار ز اونجا بود ک اب دوست شد و حالا دیگه مدددددام دلش میخواد بره دریا و اب و استخر مهرانا هم ک شکر خدا از همون اول اب دوست بود و همین امسالم تو دریا و اب چشمه و رودخونه کلی بازی میکرد و بزووووور جداش میکردیم لذت اب بازی هم ب اینه ک مثلا دمپایی اجی بر...
26 مرداد 1398

سفر تابستون۱۳۹۸

خاطرات سفر تابستون ۹۸رو تا وسطاش نوشتم ک یهو اشتباهی دستم رفت و همه رو پاک کردم حواس پرتی خرررررره خرررره حالا مجبورم خیلی خلاصه تر بنویسم و عکسارو بزارم ک زودتر گوشی م رو خالی کنم بعد از یک شب تاخیری بخاطر تب امیررضا بالاخره ساعت دوازده شب با خونه خاله ندا راهی شدیم بدو رسیدن ب بروجرد مهرانا خانم هوس دندون دراوردن کرد و تا سه شبانه روز تب و بیحاااالی ب حدی ک بین ادامه و برگشت مردد شدیم اما بخاطر همسفرا ادامه دادیم اونقد بی حال ک یا تو بغلم بود و همش خواب و ناله و یا یه لحظه ک میزاشتم زمین گریه و بی تابی و هیچکی بجز منو نمیخواست بعد از بروجرد رفتیم سمت محلات و ازهمه بیشتر از گلخونه هاش لذت بردین چون کلی گلدون...
26 مرداد 1398

خواهر برادر شیشه ای😙😙

تا قبل از تولد مهرانا هرررررر ترفندی برا شیشه ای شدن امیررضا ب ذهنم میرسید پیاده کردم اما موفقیت امیز نبود و امیررضا پاک پاک بود😂😂😂😂😂 بعد از تولد مهرانا رغبتش ب شیشه نمایان شد و من خوشحال بودم ک حداقل با این روش روزانه دو سه لیوان شیر نوش جون میکنه اما بازم ناکام موندم و گلپسرم شیشه رو فقط با محتوای شربت و عرقیجات مینوشن!!! و با هر شیشه شیری ک برا مهرانا درست میکنم ک ایا بخوره یا نخوره امیررضا سهمیه شیشه ش رو داره ب قول خودش شیشه شیرین😂 جدیدا تا برا امیررضا شیشه درست میکنم مهرانا هم گرررریه ک منم کاملا و دقیقا عین شیشه داداشی میخواد یعنی دراصل شیشه داداشی میخواد و من برا رفع هرگونه اصطحکاک کاملا مثل شیشه داداشی براش درست ...
9 مرداد 1398

وروجک ها و عینک افتابی

امیررضا اونقد ک عمو پورنگ رو دوست داره و اینقققد ک‌کلیپ هاشو دنبال میکنه دیگه عمو شده جزیی از خانواده مون و اونقدی ک ماکلیپاشو میبینیم عمو پورنگ‌ نگاه نمیکنه😂 یه شخصیت داره ب اسم برفک‌و گاهی میچرخه و شعر میخونه.. من برفک شیطونم... تصمیم داشتم برا تابستون و خورشید و سفر و.. برا وروجک ها عینک افتابی بگیرم..همینکه رفتیم عینک فروشی امییررضا خودش عینکشو انتخاب کرد و بقول خودش عینک برفک‌ شیطونو میخوام😂😁 و برا جلوگیری از اختلافات خواهر برادری هردو رو یک‌مدل گرفتم اما چون دو تا یکرنگ‌ نداشت یکی قرمز و دیگری مشکی گرفتم عینکاتون چشم میزنید و کلیپ عمو پورنگ میزارید و با برفک میچرخید و شادی میکنید ...
7 مرداد 1398

امیررضا و ارتباطش با دنیای اطراف😙😙

امیررضای مامان دوست داشتنی ترین پسر دنیا و مهربون ترین بچه روی زمینه😙😙 فرشته کوچولوی من😚😚😚 بی نهاااایت مهربونی و پر از احساس و عاطفه ای و ب هیچ وجه حاضر نیستی نه ناراحتی کسی رو ببینی و ن کسی رو ناراحت کنی البته ک جا داره یجاهایی از رفتارت با اجی رو تو این زمینه فاکتور بگیریم😅😂😂😆😄 هر کس ک باهات همصحبت شه و چند ساعتی رو باهات بگذرونه اولین احساسی ک در موردت پیدا میکنه اینکه اقا امیررضا چققققد مهربون و منطقی و مودبه😙😙 ای جانم گلپسرم ک تموم شادی هام تو خنده هات خلاصه میشه😙 برای تقویت قوه تخیلت و هوش فرضی از کوچیکی یادت میدادم ک همه دنیای اطرافت ارتباط برقرار کنی و باهاشون در تعامل باشی مثلا زمانی ک میخواستم سلام کر...
6 مرداد 1398

امیررضا و کلیپ های مورد علاقه ش

آقا امیررضای گل ماجدیدا خیلی مشتاق نگاه کردن ب تی وی و سرگرم شدن با گوشی هست و البته ک مطمینم موقتیه و از مهرماه ک با خودم میره مدرسه چون سرگرمی هاش بیشتره بازاره تی وی و گوشی هم از رونق میافته😊 با این حال حواسم هست ک ساعت های تماشای هردو زیاد نشه و یا مشغول بازی با اسباب بازی ها میکنم یا میبرم بیرون گاهی هم ک مجبور شیم تی وی روشن کنیم برنامه های عمو پورنگ همچنااااااان رتبه اولو داره😂😂 جدیدا از کانال طوطی تی وی کلیپ های اموزشی میگیرم و خییییلی دوسشون داری و اسامی خیلی از دنیای اطرافتو شناختی مثلا رنگ ها رو با استفاده از همین کلیپ یاد گرفتی و تاحدی میتونی تشخیص بدی ک این چ رنگیه اسم‌میوه ها...حیوانات...وسایل...
5 مرداد 1398

غلت خوردن خواهر برادری تو خواب😂😍

شبهااونقد غلت میخورین ک من دیگه میون دو تایی تون جام نمیشه و مجبورم ب صورت افقی کنارتون بخوابم و نقل مکان کنم اونقد میچرخین و میچرخین و میچرخین ک اخرش بهم دیگه میخورین و باید دست و پاتونو از شکم و کمر هم دیگه جدا کنم😂 عشق منید شماهااااا ...
5 مرداد 1398

دخمل گلی ونشستن رو کابینت😚

یوقتایی برای اشپزی مجبور میشم اینجا نگه دارم و چار چشمی حواسم بهت باشه وبرا سرگرم کردنت یکم برنج برات میکشم و سرگرم خوردن و البته ک بازی کردن میشی یک سال و یک ماه عمر قشنگته😘😘 ...
5 مرداد 1398